فریاد زیر آب

خاطرات خیس

فریاد زیر آب

خاطرات خیس

  گفتگو با خدا . . .                                                             

خواب دیدیم

در خواب با خدا گفتگویی داشتم

خدا گفت: پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟

گفتم: اگر وقت داشته باشید.

خدا لبخندی زد گفت وقت من ابدی است .

چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

خدا پاسخ داد . . .

اینکه آنان از بودن در دوران کودکی ملول می شوند

عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند

اینکه سلامتشان را صرف بدست آوردن پول می کنند

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند .

اینکه با نگرانی نسبت به آینده زمان حال فراموششان می شود

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال

اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد

و چنان می میرنند که گویی هرگز زنده نبوده اند .

خداوند دستهای مرا گرفت ومدتی ساکت ماندیم

بعد پرسیدم . . .

به عنوان خالق انسان ها

می خواهید آن ها چه درس هایی از زندگی را یاد بگیرند ؟

خدا با لبخند پاسخ داد :

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد

اما میتوان محبوب دیگران شد .

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارای بیشتری دارد

بلکه کسیست که نیاز کمتری دارد .

یاد بگیرندکه ظرف چند ثانیه میتوانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم

ایجاد کنیم وسال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .

با بخشیدن بخشش یاد بگیرند .

یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را عمیقا دوست دارند

اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .

یاد بگیرند که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آن ها را ببخشند

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند

و یاد بگیرند که من اینجا هستم

همیشه ! . . .

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره سه‌شنبه 6 بهمن 1383 ساعت 04:11 ب.ظ

سلام
خوبی نیستی

راستی عجب خوابی دیدی

موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد