همانها که با لباسِ گرمکن و با نانِ سنگکِ داغ و تازهیِ تویِ دستشان، با خستگیِ دلچسبِ بعدِ ورزشِ صبحگاهی، به خانه بر میگردند!
دو نفرههایی که با چشمهایِ پف کرده، از بیخوابیهایِ دیشبشان میگویند، آنهایی که اول صبح آنقدر انرژی دارند که ساعتها درباره ی آینده حرف می زنند، دونفر را دیدم که با لذت بستنی شکلاتیِ برجی لیس می زدند، آنقدر که حالشان خوب بود و از همه بهتر کسی بود که از کنارم گذشت تنهای تنها بود و به طرز شعف انگیز و زیبایی لب و چشم هایش با هم می خندید.. به گمانم اول صبح، از "او" که باید صبح بخیرش را شنیده بود