ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
روزهایی هست که بشر غمگین می شود
روزهایی هست که بشر خسته می شود
روزهایی هست که بشر به تنگ می آید
روزهایی هست که بشر می گرید ، ضجه میزند
روزهایی هست که بشر برای خودش بودن می جنگد
روزهایی هست که بشر برای دیگری نبودن می جنگد
روزهایی هست که بشر به یقین می اندیشد که به خوشبختی نمی رسد
روزهایی هست که بشر کلافه است
روزهایی هست که بشر جای دو پنجه را بر گلوی خود حس می کند ...
که تنگ تر و تنگ تر فشار می دهند ، و نفس کشیدن مشکلتر و مشکلتر می شود
روزهایی هست که بشر می لرزد
روزهایی هست که بشر سرد می شود ، سرد سرد
….
من یک بشرم
می خواهم تازه شوم ،
همه چیز را تازه می خواهم ،
خانه تازه ٬ لباس تازه ٬ نگاه تازه ٬ تفکر تازه ٬ رفیق تازه ... دلتنگی تازه ،
اما هیچ چیز تازه نیست ...
همه چیز کهنه است ... همه چیز تکراریست ٬
هیچ چیز هم تازه نمی شود ... نه رفیق ٬ نه نگاه ٬ نه تفکر ٬ نه لباس و نه خانه .
حتی دلتنگی ها هم دیگر تازه نمی شود .
شاید باید مرگ را تجربه کنم ،
شاید مرگ تازه باشد
اما مرگ هم تکراریست .
این را خوب می دانم ...
افسوس !
سلام کیان جان
ایمیلتو چک کن لطفا
موفق باشی
بای