ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
« من همان انگشت بودم ،
تو همان دست ،
که بین من و بازوی زندگی بود ،
و مرا به باقی بودنم می بست.
وقتی رفتی از خودم پرسیدم ،
زور بازو بود که دست را شکست ؟
یا حسادت یک انگشت کوچک ،
که من چه بند بند بودم
و تو چقدر یکدست ... »
تو با همه چیکار داری ؟
تو هیچ وقت فراموش نکن
مرسی که بهم سر زدی
دیگر از آن همه آبی پر گریه هم هیچ نمانده است...
من که حتی طعم لبانت را از خاطر برده ام؟!
دیگر امیدی به بازگشتت نیست...
مرسی که سر زدی.
سلام.دوست عزیز.....فوق العاده زیبا بود......مرسی بابته شعره قشنگت......وبلاگه حالبی داری.....موفق باشی....بازم به من سر بزن.....سبز و پایدار باشی تا ابدیت....
سلام
یاد من باشد فردا حتما
دورکعت راز بگویم با او
وبخواهم از او ، که مرا در یابد
ودل از هرچه سیاهی است ، بشویم فردا
یاد من باشد فردا حتما
صبح بر نور سلامی بکنم
سیصدو چهارغفلت را، من فراموش کنم .
یادم نرود .
وبلاگ قشنگی داری .
مرسی بهم سر زدی بازم از این کارا بکن .
موفق وسر بلند و سبز باشی .