فریاد زیر آب

خاطرات خیس

فریاد زیر آب

خاطرات خیس

  و همه با هم همه چیز را فراموش میکنیم ... حتی عشق ...
 

 
  « من همان انگشت بودم ،
  تو همان دست ،
  که بین من و بازوی زندگی بود ،
  و مرا به باقی بودنم می بست.

  وقتی رفتی از خودم پرسیدم ،
  زور بازو بود که دست را شکست ؟
  یا حسادت یک انگشت کوچک ،
  که من چه بند بند بودم

                                 و تو چقدر یکدست ... »

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آزاده دوشنبه 23 خرداد 1384 ساعت 03:42 ب.ظ http://yas-sefid-17.blogsky.com

تو با همه چیکار داری ؟
تو هیچ وقت فراموش نکن

مرسی که بهم سر زدی

صبا دوشنبه 23 خرداد 1384 ساعت 02:22 ق.ظ http://kouli.blogsky.com

دیگر از آن همه آبی پر گریه هم هیچ نمانده است...

سوفیا دوشنبه 23 خرداد 1384 ساعت 02:22 ق.ظ http://shaparakkhanoom.blogsky.com

من که حتی طعم لبانت را از خاطر برده ام؟!
دیگر امیدی به بازگشتت نیست...

مرسی که سر زدی.

دختره وطن دوشنبه 23 خرداد 1384 ساعت 01:05 ق.ظ http://dokhtarevatan.blogsky.com

سلام.دوست عزیز.....فوق العاده زیبا بود......مرسی بابته شعره قشنگت......وبلاگه حالبی داری.....موفق باشی....بازم به من سر بزن.....سبز و پایدار باشی تا ابدیت....

هنگامه دوشنبه 23 خرداد 1384 ساعت 01:03 ق.ظ http://ssevenn.blogsky.com

سلام

یاد من باشد فردا حتما
دورکعت راز بگویم با او
وبخواهم از او ، که مرا در یابد
ودل از هرچه سیاهی است ، بشویم فردا
یاد من باشد فردا حتما
صبح بر نور سلامی بکنم
سیصدو چهارغفلت را، من فراموش کنم .
یادم نرود .

وبلاگ قشنگی داری .
مرسی بهم سر زدی بازم از این کارا بکن .
موفق وسر بلند و سبز باشی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد