کاش می شد یکبار هم که شده تو حرف بزنی، یا فقط یک بار بگویی چرا؟
مگر خودت قلبم را برای دوست داشتنش نیافریده ای؟ مگر خودت نخواستی که با همین پاهای خسته کویر های انتظار را طی کنم؟
پس حالا بگو... بگو که چرا همه جاده ها را بسته ای؟ بگو چرا پاهایم را از من گرفته ای؟
بگو چرا اینجا بوی مرگ می دهد؟
بگو که خواب می بینم، بگو که او هنوز هم هست، بگو که اشتباه می کنم...
خدایا حرف بزن، بگو که اینها همه اش خواب مرگ است، بگو که من بیدار می شوم...
خدایا حرف بزن، خدایا به صدایم گوش کن، من خسته ام...
سلام
صداش کن حتما صداتو میشنوه
بد نیست بیا ضرر نداره