فریاد زیر آب

خاطرات خیس

فریاد زیر آب

خاطرات خیس



سلا خی می گریست

                      به قناری کوچکی دل باخته بود . .
.  
                          

هی فلانی

زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده وکوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی

من گمانم زندگی باید همین باشد . . .

دریا کنار . . .

دریا کنار ، سرزمین شعرهاعشق ها وگریه هاست

دریا ارامش دهنده عشق های سوزان است

دریا را دوست دارم به خاطر عصیانش،به خاطر وحشیگریهایش،به خاطر نعرهایش .

من هرگاه احتیاج به تسکین روحی دارم هرگاه می خواهم به خودم تسلط پیدا کنم ،

به دریا کنار می روم .

آنگاه احساس می کنم که دریا به جای من دیوانگی می کند به جای من نعره می کشد ،

به جای من طو فان می شود و به جای من آرام می گردد .

آنجا می توان هر لکه اندوهی را با بارا ن شست .

آنجا می توان هر عشقی را کشت و لاشهاش را در ماسه ها پنهان کرد

آنجا می توان ارام گریست . . .

 در همه روی زمین همنفسم کسی نبود  

                               زمین دیار غربت است از این دیار خسته ام       

             

 

 

 

در آغاز راهم . . .


در آغاز راهم ،

می خواهم زندگیم را به کلی دگرگون سازم

شاید دیر زمانی بپاید ،

شاید غمگین شوم ،

شاید خطر در کمین باشد ،

و رنج هایم هردم فزونتر گردند .

ولی با همهء این ها ،

یقین دارم موفق خواهم شد . . .

چرا که تو با منی ،

حامی من

در لحظات خوشی ،

و نا خوشی

واین چه دلگرم کننده است . . .

 

به نام انکه پروانه حیران اوست

می توان با یک گلیم کهنه هم روز را شب و شب را روز کرد

می توان با هیچ ساخت

می توان صد بار هم مهربانی را،خدا را،عشق را

با لبی خندان تر از یک شاخه گل تقسیم کرد

می توان بی رنگ بود همچو اب چشمه ای پاک و زلال

می توان در فکر باغ و دشت بود عاشق گلگشت بود

می توان این جمله را در دفتر نوشت :

خوبی از هر چیز دیگر بهتر است .

هر فریادی وقتی نشست


                        از سکوت ساده تر میشود     . . .

زندگی . . .

(زندگی کنونی ما فریاد زیر اب ی بیش نیست)

راستی مگر زندگی چیست؟چرا ما انقدر دنبال تخیلات پوچ خود پرسه میزنیم .

زندگی همان چیزی که تا داریم یک لحظه هم درباره اش فکر نمی کنیم ، یک لحظه هم نمی خواهیم بدانیم برای چه زنده ایم، چه باید بکنیم ،مقصود چیست ، هدف کدام است ،

مگر این نفس کشیدن راه رفتن و خوردن و خوابیدن و . . . چه در بر دارد که ما این همه برایش تلاش کردیم ، رنج بردیم قانون وضع کردیم ، خون ریختیم !

زندگی اری گوهر دردانه که برای ادامه دادنش بارها مردهایم ،

خود راکشتهایم . . .

دو خط موازی . . .

دو خط موازی زاییده شدند . پسرکی در کلاس درس انها را روی کاغذ کشید .

ان وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر

یکدگر را در سینه جای دادند.

خط اول نگاهی پر معنا به خط دومی کرد و گفت:

ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم . . . خط دومی از هیجان لرزید .

خط اولی . . . و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ،من روزها کارمیکنم

می توانم خط کنار یک جاده متروک شوم . . . یا خط کنار یک نردبان

خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ،

یاخط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت !

چه شغل شاعرانه ای . . . !

در همین لحظه معلم فریاد زد :

دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند و بچه ها تکرار کردند .

واقعا مرگ زیبا نیست؟

همگی به یکرنگ زیر خاک می شویم، خستگی معنا ندارد،

نه زیبای و نه یکرنگی و نه تنهای و نه زشتی

همه به یکرنگ می شوند،

تبعیض معنا ندارد . . .

آیا این چنین نیست؟

سلام به همه دوستان

             منتظر ادامه خاطره من باشید

مطمئن هستم اگه با سلیقه و خوش ذوق باشید      

                    خوشتان می اید 


       به امید رسیدن به تمام ارزوه هایتان


                         موفق باشید .

  eshgh jan feshani o fadakarist


az havas in honar bar nemiayad

و مادرا به خدا دوستون داریم
 

همیشه فکر میکردم روز ولنتاین باید استثنایی باشه.
روزی که یه ادم عاشق و مهربون و رومانتیک باید بیاد سراغت و با گلای رز و بوسه هاش به دنیای دیگه ببرتت و ...
برا همین با بی میلی حاضر شدم برم سر کار.
تو راه هم هر پسر و دختری رو که میدیدم مشغول خنده و ماچ و بو سه هستن رو صد تا فحش و لعنت می کردم :))
وقتی رسیدم سر کار و فهمیدم که باید طبقه سوم قسمت وسایل خونه باشم حالم بهتر شد چون میدونستم روزای تعطیل معمولا کسی غیر از یه مشت پیر زنای ایرانی و خارجی که معمولا اون موقع یادشون میاد جنساشونو پس بیارن نمی اد.
یه نفس راحتم کشیدم و شرو کردم به کار.
همین جوری هم که پیش بینی کرده بودم هم شد. تا دلتو ن بخواد پیرزن ایرانی و خارجی دیدم.
زمان هم مثل برق گذشت و
۱۱ شب شد و وقت رفتن.
یه لحظه فکر کردم ولنتاین بدون دیت هم همچین بد نبود. کلی با همکارم به خانوم ایرانیا که زبانشون هم چندان خوب نبود خندیدیم. دو سه تایی دوست تازه پیدا کردم.
بعد هم طبق معمول هر سال یه دسته گل از رزای قرمز برای مادر عزیزم گرفتم.
مامان هم مث هر سال یه بغض کوچولو کرد و با لبخند گفت
وظیفه تو نیست که برا من گل بخری وظیفه پدرته که همیشه کوتاهی می کنه!!!
با بام هم خندید بوسم کرد و جای مادر تشکر کرد.
فهمیدم ولنتاین حتما برا فرد خاصی نباید باشه.
چه بهتر که برا پدر و مادرمون باشه. ادمایی که ارزششون از هزار شاخه گل هم بیشتره.
هیچ کس به اندازه مادر  و پدر عزیز و ارزشمند نیست

 


زیبا ست نه . .


ولی باور نکنید !

پروردگارا به من ارامش ده تا بپذیرم آنچه را نمی توانم تغییر دهم دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم بینش ده تاتفاوت بین این دو را بدانم مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من دفتار کنند آمین

  
بی همکان به سر شود  بی تو به سر نمی شود

شروع

به نام خداوند خیر حقیقت و زیبایی

یه پیغام داشتم واسه نقطه عطف صدای ایران داریوش عزیزم  
میخواستم بگم داریوش عزیز تو رو به خاک پاک ایرون عزیزت قسمت میدم که توی این سالهای سیاه و توی این پیله وحشت تنهایی ما رو تنها نذار....
و نذار این فاصله ها ما  رو از هم دور کنه.
به خدا تنها تو  تنها تو  ........ یاور همیشه مومن منی.
و ازآقا داریوش میخوام که این بیت را اول یکی از ترانه هاش به صورت دکلمه بخواند :
      
هر لحظه ما اربعین در اربعین است
 آیا بهای صبح آزادی چنین است